آخرالزمان...

ساخت وبلاگ

ابراهیم هم که باشی، ته دلت یکی دو تا بت می‌خواهد که با هیچ تبری نشکنند و دلت چنان به بودنشان خوش باشد که، وعده‌ی هیچ گلستانی هم اگر نباشد، با همه‌ی وجودت دل به آتش بزنی که برافراشته بمانند! از شما چه پنهان، من در بت‌سازی تخصص دارم و همین است که تعداد دوستی‌هایم همیشه از عمق آن‌ها بیشتر بوده. چه دوستی‌های نابی را که از ترس شکسته‌شدنشان آرام و بی‌صدا شکستم. ماهرانه، در همان یکی دو سکانس اول آشنایی‌ها، از ترس فروریختن آدم‌ها، واجدین شرایط را قاب می‌گرفتم و روی بلندترین تاقچه‌ای که دست هیچ‌کس به آن نرسد می‌گذاشتم و هر از گاهی به سلامی و فنجان چایی عصرگاهی گرد و غبار از آن‌ها می‌گرفتم و پیش از برملا شدن رازشان فنجان‌ها را جمع می‌کردم و به وعده‌ی دیداری دیگر بت‌هایم را به تاقچه بازمی‌گرداندم. راستش، آدمی برای زنده ماندن باید دلخوشی‌هایی داشته باشد که بتوانند مستقل از او به زیستن ادامه دهند. به گمانم آخرالزمانی که همیشه از آن می‌گویند آخرین لحظه‌های قبل از فروریختن آخرین بتی‌ست که آدمیان از آغاز خلقت ساخته‌اند تا زمین را دوام بیاورند. صدای شکستن دلخوشی‌های آدم‌ها گوشخراش‌ترین صدای خلقت است. شنیده‌ام که می‌گویم؛ از شما چه پنهان، از بت‌های من یکی دو تا بیشتر نمانده. خدا نکند آخرالزمان باشد...ا

عکس از فرزانه صفوی‌منش، ریو د ژانیرو، برزیل، ژوئن ۲۰۱۴ میلادی

 

این حافظه‌ی وقت‌نشناس......
ما را در سایت این حافظه‌ی وقت‌نشناس... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farznameh بازدید : 117 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 16:35