بالاخره امشب فرصت شد به برگههایی که، بعد از یک خانهتکانی اساسی، دو سه هفتهای بود که روی هم تلنبار شده بودند سر و سامانی بدهم که یکدفعه چشمم افتاد به نمایشنامهی مرگ یزدگرد. به خودم که آمدم دیدم همانجا لابهلای برگهها شش صفحهاش را خواندهام و این دفعه دیگر دلم نمیآمد کنار بگذارمش. گفتم امشب هم باشد برای قلم کمنظیر بیضایی، اما خب تکصدایی ﺧﻮاندنش کیف نمیداد; بهلطف یوتیوب، شدم همخوان هنرمندی سوسن تسلیمی ﻭ هاشمی و تارخ. تمام که شد زیر بیشتر جملههایش خط کشیده بودم. بهراستی که هر چه داریم از پادشاه است; تا رأی داوران اصلی چه باشد...
این حافظهی وقتنشناس......برچسب : نویسنده : farznameh بازدید : 114